سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الهه نور

لحظات آخری نعش کشی خودم تو راهرو نمایشگاه بود  و متاسفانه  برخورد با نامحرمایی که  جزء لاینفکش بود.

مطمئن بودم  نشر شانی آخرین غرفه ایه که سر می زنم، "خانمی که شما باشید" رو برداشتم و مثل اینکه آدم بخواد

میوه سوا کنه سبک سنگین کردم و یکی از انگشتامو از تو نایلونایی که هرکدوم تو یه انگشت بود بیرون کشیدم..

جلد کتابو باز کردم و تو شناسنامه دیدم قیمت: 1700. به فروشنده گفتم آقا کتاب به این لاغری، چه خبره 1700؟

فروشنده روشو برگردوند عقب و گفت: آقای عسکری می پرسن کتاب به این لاغری چرا اینقدر گرون؟

خستگی یه طرف، خجالت از این سوتی هم یه طرف، مادر! کمرم خم شد دستپاچه گفتم سلام ببخشید من ..من خیلی دنبال کتابتون بودم و فکر کردم الان دیگه از پا میفتم..حالا مجبورم برای ماسمالی کردن امضا اول کتاب رو هم از ایشون  بخوام و به پاهام فرمان بدم منو بکشه ببره از سالن بیرون.

 

 


نوشته شده در دوشنبه 88/2/21ساعت 10:0 صبح توسط نجمه السادات هاشمی| نظرات ( ) |